وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








7/96
شب سیاه

( شب سیاه )

با خود مرا ببر تو به دیدار ماهتاب

در این شب سیاه که رخ کرده در نقاب

در خشکسال ِ قحط معانی بزعم دل

یک عالمی به دیده او رفته غرق خواب

ما را شکست ساحل آرام زندگی

طوفان سهمگین حوادث به پیچ و تاب

سرخوش به یاد باده مستانه کهن

گشتم روانه در پی خمخانه شراب

در بارگاه عزت میخانه سوختیم

دیدیم هرچه بود نماییست چون سراب.





نويسنده : روشنگر