وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1391
قصه من

( قصه من )

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي سبز قبايي باشد نشسته بر شاخه ي درختي خشك

يا قصه ي پرستويي مهاجر

و يا قصه ي سنجاقكي سرگردان باشد بر پونه زار جويي

يا شايد

كوكوي جغدي باشد بر ويرانه اي در شب

يا زوزه ي گرگي گرسنه در جنگلي پر برف

و يا اذان خروسي در سحرگاه كوچ

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي جريان خوني باشد در رگهاي يك اعدامي

يا قصه ي نم اشكي در چشمان كودكي گمشده

و يا قصه ي نجواي دو دلداده باشد به هنگام وداع

يا شايد

پرخاشي باشد با آينه

يا هذياني در خواب

و يا هوسي مهار ناشده در برهوت تنهايي

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي شمشيري آخته باشد

يا قصه ي كماني بي زه

و يا قصه ي سوت قطاري باشد در تونل

يا شايد

صداي جريان آب آبشاري باشد به گاه ِ فرود

يا صداي رعدي در شب

و يا ناله ي برف در برقش آفتاب

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي تاريخي باشد نانوشته

يا قصه ي كتابي بي شيرازه

و يا قصه اي موهوم باشد و بي سر و بن

يا شايد

چيزي باشد بي نام

يا نقش برجسته ي تصويري بر سنگ

و يا مترسكي در هيات آدم

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي شمعي باشد خاموش

يا قصه ي پروانه اي سوخته

و يا قصه ي دالاني باشد تاريك

يا شايد

خانه اي باشد بي پي

يا ديواري متروك

و يا چيزي نامرئي در حبابي تيره

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي صندلي شكسته اي باشد كنار پنجره اي رو به باغ

يا قصه ي قاب عكسي آويخته بي تصوير

و يا قصه ي تسبيحي باشد بي نخ

يا شايد

سجاده اي باشد بي مهر

يا قيامي بي قعود

و يا اذاني در سكوت

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي پيله ي ابريشمي باشد در آب داغ

يا قصه ي كندويي در شكاف كوه

و يا قصه ي صخره اي باشد بي دفاع

يا شايد

موجي باشد بر ساحل شني

يا لكه ابري سفيد در آسمان

و يا غباري در شعاع آفتاب نيمروز

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي فرش نخ نمايي باشد

كه خاطره ي بافنده اش را از ياد برده است

يا قصه ي دوكي كه روزي در دستان پيرزني مي چرخيد

و يا قصه ي دلوي باشد آويخته بر طنابي كه به قعر چاه مي رفت

يا شايد

صداي جيرجيركي باشد در حياط خانه اي متروك

يا صداي عوعو سگي از دهكده اي دور

و يا پرتو ما ه در شب ظلماني

نميدانم

شايد

قصه من

قصه ي تو باشد

يا قصه ي ما در يك اتوبوس

و يا قصه ي يك كشتي باشد در اقيانوسي بي ساحل

يا شايد

فرياد پرچمي باشد بر فراز

يا صداي مرغان دريا

و يا صداي موج

نميدانم

قصه چيست

شايد

پاياني باشد بر يك آغاز

يا آغازي بر يك پايان

و يا بي پايان و بي آغازي

 در يك هواي شرجي

 كه  باران را مي خواند برخويش

نميدانم

قصه چيست !

 





نويسنده : روشنگر