وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1380
آتش زمانه

( آتش ِ زمانه )

زمانه ای ست که دل  زآتشش  کباب شد است

فضای سینه ، چو یک کوره ی  مذاب شد است

هزار رشته ی الفت ، گسسته گردید است

هزار قامت ِ اِستاده ، پُر ز تاب شد است

به بزم ِ دلکش ِ دلدادگان هیاهوئیست

چرا کرانه ی آمال ِ ما ، سَراب شد است

زمانه ای ست که خورشید ِ بامداد ِ وصال

به صبح ِ روشن ِ دیدارها ، ز تاب شد است

فضای زندگی از آهِ ما مِه آلود است

گذشت ِ عمر، چو آهنگ ِ پُرشتاب شد است

فغان و ناله ی مِیخوارگان ِ شهرآشوب

به گونه ای ست ، که مِیخانه ها خراب شد است

گذشت ، محفل ِ شبهای اُنس و بیداری

کنون به دیده ی ما ، عالمی به خواب شد است

در این زمانه ، وفاداری از میان برخاست

در این میانه ، جفاپیشگی چه باب شد است

حکایتی ست ، که پایان ِ آن پشیمانی ست

شکایتی ست ، سرآغاز یک کتاب شد است

بیا بیا که دراندیشه ی شباب شویم

که لحظه های خوشی ، عمر یک حَباب شد است

ترانه ای بسرائیم و پرده  برگیریم

به یُمن صحبت ِ ما ، یار ، بی حجاب شد است

کجاست ساقی ِ دمساز ِ جام های تهی

بگو بیا ، که همه سِرکه ها ، شراب شد است.

 





نويسنده : روشنگر