( ترانه من )
زندگی پر تاب و تب شد وای من
لحظه ای دردآشنای من تو باش
بگذر از بود و نبود و هست و نیست
رازها در چشم ها گردیده فاش
بحر مواجیست دریای دلم
موج ها ، گرداب ها ، غرقاب ها
زورق اندیشه پا در گل نشست
مانده ای در ژرف پیچ و تاب ها
لحظه ای دریاب ، ما را می برد
موج نا آرام و چشم انداز نیست
رستخیز اشک چشمانم ببین
هیچ پایانی بر این آغاز نیست
موجخیز ِ یک خیالم برده خواب
یک جهان پرواز در سر داشتم
سالهای عمر من بگذشته است
چشم بسته دانه ای برداشتم
یک نفس در بسترش آرام نیست
مرغ دل افسرده و پر بسته است
دام ها گسترده تر چون میشود
از تکاپو این پرنده خسته است
آسمان چشم طوفانخیز شد
برملا شد این حدیث اشک و آه
رعد آسا گشته ام من در سکوت
یوسفم ، افتاده ام در قعر چاه
قصه های کودکی را خوانده اید
ز ابتدا تا انتهایش آفتاب
می دمید از صبح تا صبح دگر
در پی گلگشت روی ماهتاب
یاد آن صبح و سحرخیزی بخیر
بر سر گلدسته ی باغ وجود
بانگ تکبیرم فراخوان تو بود
در نمازم با قیام و با قعود
از همان آغاز نورس چیده شد
میوه های کال باغ آرزو
شاخه ی سرسبز و پر بار و بری
خشک و بیجان گشت خود بی جستجو
عشق را در واپسین دم یافتم
مهربانی حلقه ی پیوند شد
سبز شد آن شاخه ی خشکیده باز
باغ دل پر غنچه ی لبخند شد
یک تبسم راه در دل می برد
خنده داروی شفابخش من است
چونکه می خندم پس هستم ، بدان
از غم و درد او رهابخش من است .
نويسنده : روشنگر