( کاسه صبر )
با انتظار حرف ِ دلم را نگفته ام
خون خوردنم ز کاسه ی صبر است و انتظار
پیوسته در نهایت ِ خونخواهی ام هنوز
صدها هزار کشته ببین گوشه و کنار
ما شاهدان ِ رفتن ِ صدها سپیده ایم
با کاروان ِ عشق چه رفتند از این دیار
یک عالمی به چشم ِ من اکنون چه درهم است
با یک جهان ِغرقه به خون موسم ِ بهار
"روشنگر" انتظار ندارد که وارهد
خون میخورد ز کاسه ی صبرش از این قرار .
نويسنده : روشنگر