( گره کور )
ما همه مردگان پیشینیم
که کنون زنده گشته ایم اینجا
در پی مرگمان پس از اینهم
باز هم زنده میشویم آنجا
نیک چون بنگری در این قصه
مات و مبهوت میشوی جانم
بهتر آن باشد از خردمندی
که بگویی همیشه ، نادانم
این شب آبستن است در بستر
در شگفتم که چیست فردا را
از که پرسم که چیست آخر کار
که دهد پاسخ شکیبا را
برهوتیست در نظرگاهم
راه چون میروم در آن ، گاهی
وحشتی دارم از برای خودم
که نیفتم درون یک چاهی
عقل و اندیشه و خردمندی
نتوانست کارساز شود
گره کور می خورد هر دم
چه بگویم چه وقت باز شود
نويسنده : روشنگر