وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1377
سوز دلها

( سوز دلها )

چه با تو بگویم ز نامهربانی

که دیوانه گشتیم در خود ، نهانی

تب و تاب ِ ما از دل است و نظرها

به درمان ِ بیحاصل ِ اینجهانی

فرازی گرفتم به شهری خیالین

نمودم من اندیشه را ، دیده بانی

سکوتی و کنجی و خلوتسرایی

تب و تابی از درد ِ بی همزبانی

بیا تا بخوانم سرودی ز گلها

مرا تو بخوانی به شیرین زبانی

فریبم مده بیش از این ، بی شکیبم

مکن دلربایی ، مکن سرگرانی

مرنجانم آخر، که آزرده هستم

ز دوران و ایام ِ بی خانمانی

در این خشکسالی و بیحاصلی بین

به صحرای اندیشه ، قحط معانی

چه گفتی تو"روشنگر" از سوزِ دلها

که گردیده یک آتش ِ جاودانی.





نويسنده : روشنگر