وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1392
خمیازه رخوت

( خمیازه رخوت )

سنگاسیاب های قهر را چه چیز می چرخاند ؟

یوغ بر گردن

پوزه در آخور

نقاب بر چهره

می چرخد و می چرخد و می چرخد

در پنداری توهم انگیز

راه راست را به مقصدی می پیماید !

بی خبر

دایره وار بر گرد محوری

می چرخد و می چرخد و می چرخد

چه چیزهایی آسیاب می کند ؟

دانه های گندم ؟

دانه های کنجد ؟

یا استخوان های سینه های سترگ ؟

یا کاسه ی سرهای بی پیکر ؟

یا اسکلت بی گوشت و پوست سوخته در آتش را ؟.

قطار سیاست در تونل تاریک زمان می رود به پیش

خمیازه می کشد از رخوت .

دنیا غنوده است

آتش بی مهار

سبزه زاران و باغ های پر گل را سوخته

دود سیاه 

آبی آسمان را بلعیده .

سنگاسیاب های قهر را چه چیز می چرخاند ؟

یوغ بر گردن

پوزه در آخور

نقاب بر چهره

می چرخد و می چرخد و می چرخد .

کودکی از یاد ها رفت

نوجوانی در فضای مه آلود فریب گم شد

جوانی در تنور سیاست سوخت

 پیری در هرم آتش زای خشکسال معانی

از سردی یخ زد

باغچه ی خانه ها خشک

خانه ها ، ویران  ِ چرخش سنگاسیاب قهر

سرها ، سندان ضربه های پتک سیاست .

طراوت از یادها رفت

چرخش سنگاسیاب های قهر

شیره ی وجود را

روانه ی فاضلاب زمان میکند .

آنکه میپرسد

لوکوموتیو قطار سیاست را

چه چیز می برد به پیش

در تاریکی می گرید

در کویر و دشت لم یزرع تنهایی

در برهوت بی خانمانی

با پای تا ول زده

در جستجوی عشق و دوستیست

که نیست !

آه ...

بوی گند ِ اوراق به فضله آغشته ی تاریخ را

استشمام میکند

در ژرف دهانه ی تنگ کوه آلام

کوه دردها و رنج ها

در تونل وحشت

در کویر خشک .

دنیا غنوده

آتش بی مهار

باغ سرسبز و پر طراوت انسانیت را سوخته

آتش تزویر

آتش نیرنگ

آتش غرور انسان کش

آتش خیمه برافکن آرزوها .

بگذار شعر را از آسمان بکشانم به زیر

برهانم از تجرد

برکشم فریاد زمینی را .

غرب نفاق افکن

روباه مکار پیر

ننگ استعمار بر پیشانی

لجوج  ِ کودک مآب ِ تاریخ

شرق بی طلوع

غنوده در بستری ناخوش

دو سنگاسیاب قهر

می چرخد و می چرخد و می چرخد

کودک ساده دل درون هر کس

گلپونه ی نوجوانی ِ رسته در کنار جویبار عمر

جوانی شکفته بر شاخسار باغ وجود را

در تنور سیاست

هیمه ی قهر خویش ساخت .

ضرباهنگ پول

تیک تاک ساعت بی عقربه ی سیاست را

در قا ب بی هویتی

نصب العین اتاق خانه ها کرد .

" سیاست گندش درآمد "

گند اذهان عفن

گند دهان مترسکها ی متحرک بی وجود

گند سرهای بی مخ

گند لاشه های فربه بی تحرک

گند دروغ

گند چپاول

گند غارت

گند دغلکاری

گند نیرنگ و فریب .

قلم

کلنگ خانمان برانداز شد

اندیشه های تبهکاری را

بر لوح وجود حک می کند .

بیان

شمشیر دو دم

کاردی دو لبه

هویت باخته ای که مفتون ضرباهنگ پول گشت

و تیک تاک ساعت بی عقربه ی سیاست را

در قاب بی هویتی

نصب العین اتاق خانه ها کرد .

کودکی از یاد ها رفت

نوجوانی در فضای مه آلود فریب گم شد

جوانی در تنور سیاست سوخت

پیری در هرم آتس زای خشکسال معانی

از سردی یخ زد .

من گنگ و لال شده ام

" سرم سوت می کشد "

دهانم خشک است

لبهای عطشانم

خنکای زمزم را از یاد برده است

حیران عرفان بی عرف ام

سرگردان عشق بی عشق ام

صدای زوزه ی گرگها

در تاریکی شب

در انبوه برف تنهایی

در گوشم طنین انداز است .

من حیران ویرانی ام

من بیمار اندیشه های تبهکاری ام

من در مسلخ سیاست ذبح شده ام

من مثله شده ام

من ، قربانی سنگاسیاب های قهرم

شیره ی وجودم را

از این پس

در فاضلاب تاریخ پی می گیرم .

غرب نفاق افکن

روباه مکار پیر

ننگ استعمار بر پیشانی

لجوج ِ کودک مآب ِ تاریخ

شرق بی طلوع ِغنوده در بستری نا آرام

من

قربانی سنگاسیاب های قهرم

من

هویت تاریخی ام را گم کرده ام

 من

فریاد خاموش صلح و دوستی ام ...

                                  





نويسنده : روشنگر